چگونه میتوان از حداقل دستمزد دفاع کرد؟
بحث پیرامون حداقل دستمزدها با نزدیک شدن به پایان هر سال داغ می شود. مساله حداقل دستمزد یکی از متغیرهای مهم در هر نظام اقتصادی محسوب می شود که نوع مواجهه با آن علاوه بر آثار اقتصادی که دارد، پیامدهای سیاسی و اجتماعی نیز به همراه خواهد داشت. ماهیت این موضوع که ریشه در تقابل […]
بحث پیرامون حداقل دستمزدها با نزدیک شدن به پایان هر سال داغ می شود. مساله حداقل دستمزد یکی از متغیرهای مهم در هر نظام اقتصادی محسوب می شود که نوع مواجهه با آن علاوه بر آثار اقتصادی که دارد، پیامدهای سیاسی و اجتماعی نیز به همراه خواهد داشت.
ماهیت این موضوع که ریشه در تقابل تولیدکننده و نیروی کار جهت بهره مندی بیشتر از حاشیه سود تولید شده است، ایجاب میکند تا مخالفان و موافقانی را بصورت توامان با خود داشته باشد. بعبارتی دیگر، “وقتی مساله حداقل دستمزد مطرح می شود، انتخاب موضع کار ساده ایی نیست. شما چه طرفدار تعداد مشاغل بیشتر، تبعیض کمتر و آموزش ضمن کار باشید یا طرفدار دستمزد بیشتر برای کارگران، وقتی موضع خودتان را مشخص می کنید باید آماده حملات شدید مخالفان نظر خود باشید.”
نوع مواجهه با مساله حداقل دستمزد مضاف بر پیامدهای سیاسی و اجتماعی، پیامدهای اقتصادی نیز دارد. این پیامد اقتصادی خود را هم در متغیرهای اسمی مانند قیمت کالاها و دستمزدهای اسمی نشان می دهد و هم در متغیرهای حقیقی مانند میزان تولید و اشتغال خود را نمایان میسازد. مدافعان این سیاست بیان می دارند که اعمال سیاست حداقل دستمزد مبتنی بر شاخص تورم موجب آن میشود که از کاهش قدرت خرید نیروی کار در برابر تورم محافظت شود؛ اما، مخالفان این سیاست معتقدند که این پدیده موجب می شود تا اختلالهایی در بازار کار ایجاد شود و عملکرد این بازار را بر هم زند. همچنین، اعمال این سیاست که حداقل دستمزد نیروی کار بایستی سالانه و مطابق با میزان تورم سالیانه افزایش یابد، اگر بدون در نظر گرفتن میزان بهره وری نیروی کار صورت گیرد، میتواند پیرو نظریه “مارپیچ قیمت-دستمزد” موجب رشد نرخ تورم شود.
سیاست حداقل دستمزد در واقع به این معناست که قیمت نیروی کار بایستی بالاتر از قیمت تعادلی برآمده از بازار کار باشد. در نتیجه، مخالفان اعمال این سیاست بیان می کنند که این مساله موجب خواهد شد تا از تمایل کارفرما برای استخدام نیروی کار بیشتر و در نتیجه تولید بیشتر کاسته شود. آنها در این خصوص بیان میکنند که کارفرما تا جایی دست به استخدام نیروی کار میزند که دستمزد حقیقی نیروی کار _همان نسبت W/P که در آن W دستمزد اسمی نیروی کار و P قیمت کالاست_ با میزان بهره وری نیروی کار (MPL) برابر شود. حال اگر دستمزد نیروی کار به میزانی بیشتر از رشد سطح بهره وری آنها افزایش یابد، موجب آن خواهد شد که قیمت کالا نیز افزایش یابد.
در واقع به زعم آنها علت این امر در آنجاست که با افزایش میزان دستمزد اسمی نیروی کار (W)، هزینه تولید برای کارفرما افزایش می یابد و اگر این افزایش دستمزد اسمی نیروی کار متناسب با افزایش میزان بهره وری نیروی کار نباشد، کارفرما برای جلوگیری از کاهش میزان حاشیه سود خود مجبور خواهدشد تا قیمت کالاهای خود را افزایش دهد. در نتیجه این امر، بنظر میرسد که بدیهی است سطح عمومی قیمتها افزایش می یابد و همین موضوع موجب کاهش دستمزد حقیقی نیروی کار می شود و در نتیجه چرخه معیوبی راه می افتد که مدام تکرار می شود. در واقع، همانگونه که مخالفان سیاست حداقل دستمزد بیان می کنند، “مارپیچ قیمت-دستمزدی” شکل میگیرد که یکی از سه عامل اصلی در “نظریه تورم ناشی از فشار هزینه” محسوب می شود.
نتیجه این سیاست به زعم مخالفان آن این است که برخی از بنگاهها مجبور به ترک بازار خواهندشد. نوع واکنش به افزایش قیمت کالا پیرو افزایش حداقل دستمزد نیروی کار، بستگی به میزان کشش تقاضای آن کالا دارد. اگر کالای تولیدی پرکشش باشد، میزان تغییرات درصدی تقاضای آن کالا به مراتب بیشتر از میزان درصد افزایش قیمتی آن کالا کاهش خواهدیافت و در نتیجه، بنگاه تولیدکننده با کاهش سطح فروش و درآمد مواجه خواهدشد و پیرو این مساله شاید دیگر توجیه اقتصادی برای ادامه تولید وجود نداشته باشد و مجبور شود تا از بازار خارج شود.
همچنین، شاید برخی بنگاهها در مواجهه با شرایط اینچنینی مجبور به تعدیل نیروی کار شوند؛ اما، در این صورت احتمال دارد که برخی از آنها با کاهش سطح مقیاس عملکردی مواجه شوند و مجبور شوند تا از بازار خارج گردند. در پاسخ به این شرایط شاید بنگاه ها تلاش کنند تا از جایگزینی فناوری به جای نیروی کار استفاده کنند و راه فراری برای خود ایجاد نمایند؛ اما، این مساله نیز نیازمند سرمایه گذاری بسیاری است که هر بنگاهی قادر به تامین آن نخواهدبود و در نتیجه، بنگاههایی که این امکان را نداشته باشند، مجبور به خروج از بازار خواهندشد.
در مجموع مخالفان اعمال این سیاست ادعا می کنند که ماحصل سیاست حداقل دستمزد و افزایش آن بر اساس تورم بدون درنظر گرفتن بهره وری نیروی کار موجب افزایش سطح عمومی قیمت کالاها یا همان تورم خواهدشد. همچنین، برخی بنگاهها با کاهش حاشیه سود خود مجبور به خروج از بازار خواهندشد یا جهت جلوگیری از آن، دست به تعدیل نیروی کار خواهندزد. در واقع مخالفان اعمال این سیاست مضاف بر مساله تورم بیان میکنند که سیاست حداقل دستمزد نه تنها آثار تورمی با خود خواهدداشت؛ بلکه، موجب کاهش تقاضای نیروی کار از سوی کارفرمایان نیز خواهدشد. مضاف بر این، به زعم مخالفان این سیاست، یکی از نتایج دستمزد بالاتر از قیمت تعادلی موجب خواهدشد تا آن دسته از نیروهای کاری که مایلند با حقوق قیمت تعادلی یا پایین تر از حداقل دستمزد اعمال شده توسط کارفرمایان استخدام شوند، از بازار کار عملا کنار گذاشته شوند. آنها بیان می کنند که این دسته از نیروی کاری که کنار زده می شوند، عموما جوانان و نیروهایی هستند که سابقه کار ندارند یا سابقه کار کمتری دارند. همچنین، نیروهایی که به دلایل مختلفی مانند معلولیت های جسمی از بهره وری پائین تری برخوردار هستند، با اعمال این سیاست از بازار کار حذف خواهندشد. در نتیجه، عایدی سیاست حداقل دستمزد، تورم و بیکاری نیروهای ضعیف تر در بازار کار است و بهرمندی آن بیشتر برای آن دسته از نیروهایی است که سابقه کار بیشتر یا توانمندیهای بالاتری دارند و این خود به نابرابری بیشتر در جامعه دامن خواهدزد.
لکن، پرسشی که بوجود می آید این است که با توجه به این مباحث نظری بیان شده از سوی مخالفان سیاست حداقل دستمزد و یقین آنها از نامطلوبی این سیاست، چگونه همچنان سیاست حداقل دستمزد در ۹۰درصد از کشورهای عضو سازمان بین المللی کار (ILO) اعمال می شود؟ بعبارتی دیگر، آنها چگونه توانسته اند که از آثار مخرب این سیاست بنا به ادعای مخالفان آن بگریزند یا فواید آن را از هزینه هایش بیشتر سازند؟
موافقان سیاست حداقل دستمزد بیان میکنند که اعمال این سیاست موجب افزایش سطح متوسط استاندارد زندگی اقشار کم درآمد و آسیب پذیر می شود. همچنین، اعمال این سیاست موجب میشود تا انگیزه نیروی کار و میزان مصرف افراد کم درآمد افزایش یابد و از استثمار نیروی کار با تبانی کارفرمایان جلوگیری شود. علاوه بر این، به زعم موافقان این سیاست، اعمال حداقل دستمزد پیامد بودجه ایی ندارد و میتواند از هزینه های تامین رفاه اجتماعی توسط دولتها نیز بکاهد. در واقع باید بیان داشت موافقان سیاست حداقل دستمزد بیان میکنند که یقین ریاضی مخالفان اعمال سیاست حداقل دستمزد در خصوص پیامدهای نامطلوب این سیاست، در عمل دیده نمی شود. همچنین، با در نظر گرفتن برخی ملاحظات نیز میتوان از برخی آسیب های اعمال این سیاست جلوگیری نمود.
مطالعات آماری صورت گرفته در کشورهای مختلف دنیا موجب شده است تا ادعای مخالفان این سیاست زیر سئوال رود. یکی از معروفترین مطالعاتی که یقین مخالفان این سیاست را زیر سئوال می برد، مقاله “حداقل دستمزد و اشتغال” دیوید کارد و الن کروگر است. این دو اقتصاددان در مقاله خود با بررسی ۴۱۰ فست فود در نیوجرسی و شرق پنسیلوانیا به بررسی آثار اعمال سیاست حداقل دستمزد میزنند و نشان می دهند که در کوتاه مدت هیچگونه آثار مخربی از سوی اعمال سیاست حداقل دستمزد بر روی میزان اشتغال نیروی کار صورت نمیگیرد. مضاف بر این، مطالعات دیگری که توسط یاش مهرا در سال ۱۹۹۳ و الن ریسمن در سال ۱۹۹۵ صورت می گیرد، نشان می دهد که رابطه عِلی میان تورم و حداقل دستمزد از سوی سطح عمومی قیمت ها به سمت حداقل دستمزد برقرار است. همچنین، مطالعه صورت گرفته از سوی نادر مهرگان و روح الله رضایی در سال ۱۳۸۴ بر روی بازه زمانی سالهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۸۴ نشان می دهد که در ایران نیز رابطه علی میان تورم و حداقل دستمزد از سوی تورم به سمت حداقل دستمزد برقرار است و نه برعکس!
همچنین مقاله “ارتباط متقابل بین حداقل دستمزد و تورم در اقتصاد ایران” که توسط حسین عباسی نژاد، احمد تشکینی، تیمور رحمانی و هدیه ستایش صورت گرفته است، بیان میدارد که بر اساس داده های موجود از سالهای ۱۳۵۷ تا سال ۱۳۸۹، میان حداقل دستمزد و تورم در بلندمدت یک رابطه معنادار مثبت با ضریب همبستگی ۰.۲۴ دیده می شود. بعبارتی دیگر، با افزایش یک درصدی حداقل دستمزد ۰.۲۴ درصد تورم افزایش یافته است. این رابطه در کوتاه مدت نیز خبر از وجود یک رابطه ناچیز و بطور متوسط در حدود یک درصد میدهد.
بایستی خاطر نشان کرد که مقاله “ارتباط متقابل بین حداقل دستمزد و تورم در اقتصاد ایران” حاوی چند نکته بسیار مهم را در خصوص مورد خاص ایران می باشد. اول آنکه داده های موجود از سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۸۶ نشان می دهد که رشد حداقل دستمزد در ایران از رشد بهره وری نیروی کار بیشتر بوده است. بعبارتی دیگر، رابطه حداقل دستمزد و بهره وری نیروی کار ایرانی در این بازه زمانی، ضعیف و غیر هم جهت بوده است و در نتیجه، لزوم آن میرود تا اعمال سیاست حداقل دستمزد در ایران با توجه بیشتر به بهره وری نیروی کار صورت گیرد. دوم آنکه بصورت کلی سهم دستمزد از هزینه های تولید بخش صنعتی پس از هزینه مواد اولیه در مرتبه دوم قرار دارد؛ اما، در بخش خدمات حرف اول را میزند. در نتیجه، آثار این سیاست در بخش خدمات بیشتر از بخش صنعت می باشد. سوم آنکه ایراد اصلی سیاست حداقل دستمزد در ایران به نوع “ملی” بودن آن باز می گردد.
در واقع مطالعات صورت گرفته در این مقاله بر روی نحوه اعمال حداقل دستمزد در اتحادیه اروپا نشان میدهد که برخی دولت های اروپایی برای جلوگیری از آثار نامطلوب این سیاست، تخفیف هایی را متناسب با گروههای سنی، گروههای شغلی و گروههای مختلف به لحاظ توانمندی اعمال میکنند. در واقع آنها نیروی کار موجود در بازار را بصورت یک نهاده همگن در نظر نمی گیرند و یک سیاست واحد در برابر تمامی آنها اعمال نمی کنند. بعنوان مثال در برخی از این کشورها تخفیف هایی برای گروههای سنی ۱۸ تا ۲۲ سال یا بازنشستگانی که تمایل به ادامه کار دارند، اعمال میکنند تا این بخش از نیروی کار که همچنان مایل هستند با حقوقهای پائینتر از حداقل دستمزد کار کنند، توسط کارفرمایان استخدام شوند و بخاطر این سیاست از بازار کار حذف نشوند.
همچنین در این کشورها تخفیف هایی نیز درخصوص اعمال این سیاست برای زندانیان، معلولان جسمی، کارآموزان و شاغلان با سابقه کار اندک اعمال میکنند تا در صورت تمایل به کار با دستمزد کمتر از حداقل دستمزد توسط کارفرما تعدیل نشوند یا کارفرما تمایل به استخدام آنها را همچنان داشته باشد و آثار تبعیض آمیز این سیاست مرتفع گردد. از این روی در این مقاله نیز توصیه میشود تا اعمال سیاست حداقل دستمزد در ایران نیز خود را با توجه به گروههای سنی، گروههای شغلی و گروههای مختلف به لحاظ توانمندی منعطف سازد. همچنین، در ایران بایستی این سیاست نه بصورت ملی که بصورت جغرافیایی و متناسب با هزینه های زندگی و نیازهای اقتصادی هر ناحیه جغرافیایی خود را متناسب سازد. در واقع تنها در اینصورت است که آثار نامطلوب این سیاست در بازار کار و تبعیضهایی که با خود دارد، مرتفع می شود و فواید آن برای نیروی کار بیشتر از هزینه های آن خواهدبود و در عمل قابل دفاع خواهدگشت.